گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب

جان به لب آمده از درد خدا را دریاب

اگر از دولت وصل تو مرا نیست نصیب

گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب

به امیدی به سر کوی تو روی آوردیم

شهریارا ! به د ر خویش گدا را دریاب

دل ما را به شب هجر فروغی بفرست

شبرو وادی اندوه و بلا را دریاب

سنگها می خورم ازدست جنون دل خویش

من ِ دیوانه انگشت نما را دریاب

به وفاداری تو شهره شهرم ای دوست

ز وفا معتکف کوی وفا را دریاب

سالها رفت که از جام محبت مستم

من دردی کش صهبای ولا را دریاب

کاروان رفت ومن ازهمسفران دورم دور

من از قافله شوق جدا را دریاب

راه باریک وبسی پر خطروتاریک است

سببی ساز و دراین مهلکه ما را دریاب

تا دلم بار غم عشق به منزل فکند

شهسوارا ! من افتاده ز پا را دریاب

تا فغان دل غمدیده ما را شنوی

نازنینا ! سحر ی باد صبا را دریاب

دوش رویای لب نوش تو با من می گفت

کا ی شهید غم من! آ ب بقا را دریاب

سوی پروانه نظر کن که دعا گوی تو باد

گنه آلوده خود را به مدارا دریاب

« استاد محمد علی مجاهدی »


لام بهانه ي گل سرخ براي شكفتن

با اين زمانه ي زيتوني چه ميكني؟

مي داني كه نرگسي هاي من چشم از جاده برنمي دارند

تا زماني كه باران، آمدنت را نويد دهد

من به ياس وبنفشه وسنبل قول دادم

كه اگر روياي خيس ديدنت تحقق يابد

سند حضور ناچيزم رابه نامت كنم

تا زمينيان من را فداييت بنامند

اما ...

چه روياي غريبيست

كه كم چشمي لايق ملاقات آن مه روي شب شكن خواهد بود ...

 اللهم الرزقني زيارة وجه المهدي ...